... من و دخترام ...

اينجا مينويسم از خاطرات خوشمون با هم ،از روزاى قشنگ بچه گى تون با هم

شیرین زبونیات 1 ...

چند شب پیش داشتیم میخوابیدیم من به بابایی گفتم خسته شدم امروز بعد تو پشت سر من سریع به بابایی گفتی  ا ااااده سده بچه یعنی  خسته شده بچه ... دیروز دم در آتلیه با خاله وایساده بودیم گفتی میییم آتالیه ؟ یعنی میریم آتلیه ؟تو خونه هم وقتی من نیستم و خاله ها میپرسن مامانی کجاست میگی آتالیه ! بابایی داشت تو دستشویی مسواک میزد هی صداش میکردی میگفتی بیا بیلوون جیش دالم ... یه خرابکاری  میکنی و خودتم میگی عیب نداله عیب نداله ... یه روز هی دستمال کاغذی میکندی بهت گفتم رزانا دستمال تموم شه دیگه دستمال نداریما گفتی نهههه بابایی میخله یعنی میخره ! یه مدت هر چیزی رو هی سوال میکردی تو خلیدی ؟؟ بابایی خلیده ؟ ...
20 آذر 1392
1